ای خوش آنان کاندرین نامهربانِ دنیای بد
عمر را در کارِ خوبِ مهربانی کردهاند
خود چو خور پیوسته سرگردان عالم بوده اند
پیش پای دیگران پرتو فشانی کردهاند
پیش پا افتادگان دشت حسرت را چو کوه
باشکوه و استواری پشتبانی کردهاند
صخره های ساحل صبر و نجابت بوده اند
با هجوم موج غم ها سرگرانی کردهاند
ور چو ابر از گریه بار دل گهی بگشودهاند
گریه هم چون شام بارانی نهانی کردهاند
ور زدل تنگی چو غنچه دست بر سر بودهاند
پا به پای هر نسیمی شادمانی کردهاند
چون چنار پیر کارد در بهاران برگ نو
پنجه گاهی نرم با یاد جوانی کرده اند
آن کسان کاندر جهان این گونه نیکو زیستند
راست چونان چون شهیدان زندگانی کردهاند
چون دُرّ افشاندم ز گرمارود من این قطعه را
بر سر آنان که عمری جان فشانی کرده اند
|